بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است
دلم برای تو تنگ شده است به هوای دیدنت ای انار ترک خورده بر فراز درخت از تو محرومم اندوه ها در من شعله ور است و گرفتار ناتوانی های خویشم من تو را دوباره کی خواهم دید راه ها باز است دلم برای تو تنگ شده است "رسول یونان"
اما نمی دانم چه کار کنم
مثل پرنده ای لالم
که می خواهد آواز بخواند و نمی تواند.
در قاب پنجره ها قد می کشم
نیستی
فرو می ریزم
مثل فواره ای بر سر خودم
زیر آوار خودم می مانم در گوشه ی اتاق
من دستی کوتاهم
من پرنده ای بی بالم
ای آسمان دور دست!
آنگونه که دهکده از پزشک
کویر از آب
لاک پشت از پرواز
ابر ها در من در حال بارش
نیمی آتشم
نیمی باران
اما بارانم ، آتشم را خاموش نمی کند.
رودی کوچکم
گرفتار باتلاق.
ای پرنده ی مسافر
از کجا معلوم که دوباره برگردی؟
آفتاب می تابد
اما من
حسرت راه رفتنم در پای فلج
گرسنه ای هستم
که نانم را
جای ماه بر سینه ی آسمان چسبانده اند.
اما نمی دانم چه کار کنم
آرام می گریم
حال آدمی را دارم
که می خواهد به همسر مرده اش تلفن کند
اما نمی کند
چرا که به خوبی می داند
در بهشت گوشی ها را بر نمی دارند ....
Design By : Pichak |